مراقب بودن، نگهبانی کردن، پاسداری کردن، رعایت کردن، پاس داشتن در ورزش در بازی های گروهی مانند فوتبال، بسکتبال، رد کردن و رساندن توپ به یکی از افراد دستۀ خود، در قمار، نوبت خود را به حریف دادن، کنایه از حواله دادن کسی به جایی یا به کس دیگری
مراقب بودن، نگهبانی کردن، پاسداری کردن، رعایت کردن، پاس داشتن در ورزش در بازی های گروهی مانند فوتبال، بسکتبال، رد کردن و رساندن توپ به یکی از افراد دستۀ خود، در قمار، نوبت خود را به حریف دادن، کنایه از حواله دادن کسی به جایی یا به کس دیگری
برگردانیدن. منحنی کردن. دولا کردن. کج کردن. تعویج. تعقیف. حنو. تحنیه. تحنیت. عطف. اماله. (یادداشت بخطمؤلف) : فروبرد سر سرو را داد خم به نرگس گل سرخ را داد نم. فردوسی. گر ز خیمه سوی جنگ آمد و خم داد کمان دشمن او را چه به صحرا و چه در حصن حصین. فرخی. چون بصف آید کمان خویش دهد خم از دل شیران کینه کش بچکد خون. فرخی. چه شوی رنجه بخم دادن بالای دراز. فرخی. اندر رکوع خم ندهد پای و پشتشان لیکن به پیش میر بکردار چنبرند. ناصرخسرو. کدامین سرو را داد او بلندی که بازش خم نداد از دردمندی. نظامی. ، کنایه از رد کردن و دفع نمودن. (انجمن آرای ناصری) : شاهی که چو کردند قران پیلک و دستش البته کمان خم ندهد حکم قران را. انوری
برگردانیدن. منحنی کردن. دولا کردن. کج کردن. تعویج. تعقیف. حنو. تحنیه. تحنیت. عطف. اماله. (یادداشت بخطمؤلف) : فروبرد سر سرو را داد خم به نرگس گل سرخ را داد نم. فردوسی. گر ز خیمه سوی جنگ آمد و خم داد کمان دشمن او را چه به صحرا و چه در حصن حصین. فرخی. چون بصف آید کمان خویش دهد خم از دل شیران کینه کش بچکد خون. فرخی. چه شوی رنجه بخم دادن بالای دراز. فرخی. اندر رکوع خم ندهد پای و پشتشان لیکن به پیش میر بکردار چنبرند. ناصرخسرو. کدامین سرو را داد او بلندی که بازش خم نداد از دردمندی. نظامی. ، کنایه از رد کردن و دفع نمودن. (انجمن آرای ناصری) : شاهی که چو کردند قران پیلک و دستش البته کمان خم ندهد حکم قران را. انوری